گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

اینجا شروعی دوباذه است.تلاشی دوباره برای نوشتن در فضایی که بتونم خود سانسوری ها رو به حد اقل برسانم و نگران قضاوت دیگران در مورد خودم نباشم.نگران نباشم که تصویری که از من در ذهن دیگران نقش بسته لک و پیس بشه.اینجا میخوام سعی کنم که خودم رو و درونم رو بهتر  ببینم و بشناسم . 

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد      وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.

شروع دوباره

بیا در را ببند  

چیزی نگو 

نیازی به همهمه ی باد و بورانم نیست. 

نه واژه های عاشقانه و نه کو چه های خیال 

تنها این بیداری غریب 

این تک تک باران روی سقف خاموشی ذهن 

 به گریه می اندازدم