برنامه ی زندگی من خیلی روشنه و معمولیه. هر روز صبح بیدار می شم. تند تند صبحانه می خورم . میرم می شینم توی در مانگاه و تا ظهر سی ، چهل تا مریض می بینم - که همشون هم توی این فصل سر ما خوردگی و گلو درد دارند و در فصل گرما اسهال و استفراغ - ظهر میام خونه . یه ناهار سر هم بندی شده می خورم و ناهار رو خورده و نخورده میشینم پای نت و وبگردی تا.... غروب که همسر جان از سر کار میاد و بشینیم با هم چایی بخوریم و من به اون بگم چه خبر و اون به من ! گهگاهی البته شبها فیلمی نگاه می کنیم یا کتابی ،شعری , چیزکی می خونیم. ولی کلا همه اش همینه. چند وقت بود داشتم فکر می کردم آیا زندگی همه ی مردم همین قدر تکراری و روز مره و قابل پیش بینیه؟ و اینکه یه زمانی چقدر متنفر بودم از این تکرار مکررات زندگی و پیش خودم فکر می کردم که زندگی من حتما طور دیگری خواهد بود ... ولی حالا می بینم زندگی من شده مثل زندگی هزاران هزار ادم دیگه ی دور و برم. همون قدر روز مره است که زندگی پدر و مادرم بود و مگه ما قرار نبود جور دیگه ای زندگی کنیم؟ مگه قرار نبود متفاوت باشیم؟ حالا فرض به اینکه من الان بخوام زندگیمو متفاوت بکنم، چه کار می تونم بکنم؟ مثلا یه روز صبح بلند شم بی هیچ توضیح یا دلیلی وسایلمو جمع کنم برم یه جای دور. مثلا یه شهر غریب که هیچ کس رو نشناسم و کسی هم ندونه که من اونجام؟ برم تو یه مهمونخونه ی در پیت اتاق بگیرم و ...و...و؟ و چی؟ خوب می تونم برم کلاس پیانو. چیزی که همیشه ارزوش رو داشتم. آره اصلا به ارزو هام فکر خواهم کرد !! آرزو ها !! خدایا ! چقدر رنگ با خته اند ... چقدر غبار روشون نشسته...پیانو...حرکت ظریف انگشت ها روی شاسی ها و اون نوا ...اون صدا که انگار از یه دنیای دیگه است....آره ! می رم کلاس پیانو . ولی ... ولی کلاس پول می خواد و قاعدتا پولی که من با خودم آوردم خرج یه مدت خورد و خوراک و مهمونخونه است. پس چه کار کنم؟ باید برم سر کار... و بعله! دور باطل شروع می شود. کار ،کار ،کار! پول در اوردن به امید اینکه روزی بتونی به ارزو های کوچیک و بزرگت برسی. و ه روز میاد که به خودم میام و میبینم دارم هنوزر کار می کنم و انقدر غرق شده ام توش که یادم رفته واسه ی چی و برای کی دارم کار می کنم....
سلام دکتر =)
گلو درد شدید نداریم آب ریزش از دوماغ نداریم سر درد نداریم و خداکنه که گیر نیاریم :)
---------------------------
واسه اون نظری که داده بودین هی ! یه پاسخنامه ای یادداشت کردیم همونجا
---------------------------
به جای خوبی رسیدی که فک می کنی باید یه جور دیگه باشی، همیشه راهی هست که یه جور دیگه باشی ، مثه آرزوهات ، یه آرزوی جدید نیاز داری :)
می دونی چقدر آدم دور و برت هستن ؟ با چه آرزوهایی ؟ آرزوهایی که تا دم مرگ با خودشون می برن نه مثه شما که فراموششون کردی یه مدت، از بس که میز و صندلی کارت، سرده ! و نرم، خب اگه یه میخ توی صندلیت بود اونوقت همیشه آرزو می کردی که میخه نبود که صندلیت این نبود کارت این نبود و زمین و زمون رو گاز می گرفتی که شاید از درد خلاص بشی، هوم "درد"، ای کاش همه دردمند بودن ! اونوقت آرزوهاشون تموم نمی شد
خب دیگه یه جورایی این پستت بهم برخورد واسه همین فلفل کامنتم زیاد شد، امیدوارم اونقدر تند باشه که خوشمزه باشه
------------------------
یلداااااست، واست شب خوش و کوتاهی رو می آرمانم :)
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
.
.
.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
با تکیه برمفروضات آمده در این پست حکایت استدلال شما از معنای زندگی اثبات بر نهاد بی هدف بودن آن است وتکرار ومکررات نیز به معنای قائل بودن به «بی هدفی وبی معنای زندگی »ایضاً بدون مد نظر گرفتن رفاه نسبی که شغلتان برایتان فراهم کرده وعایداتی که از همین ریزش بینی و....و...ها در باب ضروری تکرار آنها در دو نوشته تان ، هر چند در هر دو تفاوتهای ضروری در آن دیده نمی شود وبیشتر از کنایه زبان فرهنگی اشتهار شغل دکتر بودن متوسل شده اید .وبرداشت تان از مجموعه آدم های بیمار همان شایان ذکر نیهیلیسم وجودی است که با آن سروکار دارید .من نمی خوام نقب بزنم به نوشته شما اما از اینکه یک پزشک با ایجاب شغلی اش آه وناله سر کند که بیمار دارد .وسوم وچارم بیماراش اسهال واستفراغ دارند تحقیق این باب ضروری است که بگم چرا دکتر شدید .با رجوع به این استدلال که برای ادامه زندگی خودتان یا زندگی بخشیدن به بیمارانتان پزشک شدید ...راستی یلدایتان به کام باد ..هر چند یک شب در پستوی خانه تخمه وآجیل خوردیم...
مطلب مریضهای اورژانسی من تهش بود!
سلام بانو
این پستت خیلی برام جالب بود. بلافاصله یاد پستی افتادم که چند ماه پیش خودم نوشته بودم. دقیقن با همین دغدغه ها و امروز دیدم که این حس فقط مربوط به من نیست. لینکش رو برات میزارم بخونی.
از بابت تبریکات هم متشکرم. اتفاقن دیروز داشتم به تولد سی ام فکر می کردم...
بانو بیشتر بنویس. دیر به دیر آپ می کنی. آخه تا کی من زنده ام که تهدیدت کنم؟
http://kavir79.blogfa.com/post-18.aspx
چیزی که تو رو از روزمرگی در میاره همون کلاس رفتن و ورزش کردن و کارهای بعد از کار اصلیته. به هرحال به نظر من اگه یه شب به جای چای قهوه هم بخوری از روزمرگی درمیای....
salam .mano bad joor yade arezoham andakhti onaii ke faramosh shode bodan. dostam zendegiye mano maskhare mikonan vali gamonam motafavet bodan maskhare nist say nemikonam motefavet basham fagat har kari ke dost daram anjam midam tarof nemikonam shik nemiposham poolamo zyad zyad kharj mikonam on gad ke be galat kardan mioftam nazm nadaram asheg nemisham o ezdevaz mikonam va zendegim mire jolo va ye roz too in nabesamoni ha mimiram va be arezohaye bozorgam mese dost shodan ba anjelina jolia va ya sakhtane ye film ke estanli koprike marhom ham komakam bashe va raftan be faza va ye modat onja bodan ham nemiresam vali midonam bade margam ke raftam behesht vazyatam behtar mishe dar zemn az hamferid bogardo engerid bergman ham emza begiram va ye khili az morde ha ro bebinam khodam ham nafahmidam chi neveshtam .
آرزوها ؟!
وای !
در گوشه ایی خاک خورده و خمیازه می کشند !
--------------------------------------------------------------
معمولا واقعیت زندگی یعنی اون چیزی که جریان داره همینه . ولی من معمولا از خلاف آمد عادت کام طلب می کنم بقول یه نفری یا از بخت یاری ماست شاید که آنچه می خواهیم یا بدست نمی اید یا از دست می گریزد (اینم از یه نفر دیگس )معمولا اگه سر آدم تو رسیدن به اون چیزایی که خیلی ذوق و شوقشو داره چند بار محکم به سنگ بخوره بویژه اگه یه شکست عشقی باشه ! یا دیوونه میشه یا بالاخره یه اثری از خودش به جا می ذاره ! معمولا هم شق اول اتفاق می افته یه نگاه به دور و بر تون بندازید!
شاید بدبختی بزرگ ما این باشه که معمولا خیلی خوشبختیم !یا حداقل اینجوری فکر میکنیم!
-----------------------------------------------------------------------------------
ممنون که تو مدتی که نبودم سر زدید . اونی ام که نوشتم حرف دلم بود . اصولا درک و ثبت لحظه های شاعرانه رو دوست دارم . منم در فراغتکی که پیش اومد کافه پیانو رو خوندم .
با ستایش به روزم .
سرم گیج رفت.
مرسی برای سر!!!!!
اگه لطف کنید و در مورد باطن این یار خوش قد و بالا هم چیزکی بنویسید ممنون می شویم .
باشه خیلی سعی میکنم زیپ شدشو پست کنم ! شاید فقط تو یه صفحه .
برای تخم مرغ و سیگار پول موند؟
برا سیگار چرا ولی بقیه اقلام غیر ضرور رو حذف کرده ! فعلنم با روزی یک مغز بادام روزگار میگذرونه بینوا !
یادم رفت بگم شبام روی تشک پر میخ می خوابه !
راس میگی...
همهمون وقتی که داریم بزرگ میشیم با خودمون فکر میکنیم ما مثه بقیه نخواهیم شد. ما خیلی متفاوت زندگی میکنیم. نمیذاریم دچار روزمرگی بشیم٬ اما در عمل میشه همون...
چون راه دیگهای نیست... چون واسه ایجاد هر تنوعی اصولا پول لازمه و واسه در آوردن پول باید جون کند! و وقتی جون میکنی دیگه وقتی نمیمونه واسه ایجاد تنوع! چون شبانهروز همون ۲۴ ساعت هست همیشه!!
آره فکر می کنم همه جای دنیا همین طوری باشد. به خود آدم است که بکند بیرون برود
آره عزیز، همه همین طورن، با این تفاوت که بعضی ها کرخت شدن و دیگه حسش نمی کنن این زندگی نکبتی رو، در مورد آرزوهات هم هنوز دیر نشده، تا لای خاک مدفون نشده نجاتش بده.
سلام کاش تکرار بود تکلیف مشخص شاد باشید
آیا می شود از پا گذاشتن در پاشویه یه حمام قدیمی هم یک تابلوی نفیس هنری آفرید ؟!
-------------------------------------------------
پاسخ محمد رضا اصلانی در فیلم آتش سبز به این پرسش مثبت است!
------------------------------------------------------
از سر اتفاق در این اطلاع رسانی سیستماتیک برای آثار ناب هنری ! با آن آشنا شدم . قبلش چند تا نقد را دانلود کردم و خواندم تا بدون دانش پیرامونی نبینمش . خوشحالم که یه تجربه عزیز رو از دست ندادم از سر غفلت لای چرخدنده های روزمرگی!و آرزو می کنم هیچ آدمی هم از دست نده .
سلام بانو گل کو
با پستی جدید بروزم
تکرار همیشه ملال میاره.من فکر می کنم تو هر مقطعی از زمان باید یاد گرفتن یه کار یا هنر یا ...رو برای خودمون عمده کنیم و دل بهش بدیم.
فرق آدمهای معمولی با خاص همینجاها معلوم می شه.
زندگی من از این هم سرد تر و بی احساس تره ...ولی زندگی همینه کاریش نمیشه کرد ...تو باز یه چیایی مشترک کی خورین من چایی هامون هم هر کدوم پای کامپیوترش می خوره در سکوت محض