-
چغندر نامه
شنبه 28 دی 1387 13:21
دوستی قدیمی متن زیر را برای گل کو فرستاده تا اینجا نظر شما رو هم راجع به چغندر و انواع و اقسام و مزه ی ان بداند ! متن او را بدون تغییر در اینجا می اورم : بانک پاس ارگاد (پاس از کار) حقیر بخت برگشته که به توصیه امور اداری که اگر حساب فلان بانک نداشته باشی از حقوق خبری نیست مصمم گشتم همیان سکه ها رادر بانک مذکور سرمایه...
-
یک پیام کوتاه
یکشنبه 15 دی 1387 08:26
اولش از یک اس.ام.اس مسخره شروع شد.توی اداره پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم پرونده ی شرکت گاو داری "والیان " را بررسی میکردم.بررسی این جور شرکت های عریض و طویل کار سختی است.روءسای شرکت سعی می کنند آمار و ارقام درآمد های خود را جوری ارایه بدهند که کمتر از حد واقعی به نظر برسد و در نتیجه مالیات کمتری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 دی 1387 20:56
یک. روستایی که من در اون زندگی می کنم یه امامزاده داره : امامزاده علی عباس . روستای دیگری در نزدیکی روستای ما هست (تقریبا ده دقیقه فاصله داره ) که اونم یه امامزاده داره . اگه روستای ما رو مبدا جغرافیایی در نظر بگیرین به سمت شمال که می رویم بعد از نیم ساعت به یه شهر کوچیک می رسیم که دو تا امامزاده دار ه . از روستای ما...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذر 1387 17:06
برنامه ی زندگی من خیلی روشنه و معمولیه. هر روز صبح بیدار می شم. تند تند صبحانه می خورم . میرم می شینم توی در مانگاه و تا ظهر سی ، چهل تا مریض می بینم - که همشون هم توی این فصل سر ما خوردگی و گلو درد دارند و در فصل گرما اسهال و استفراغ - ظهر میام خونه . یه ناهار سر هم بندی شده می خورم و ناهار رو خورده و نخورده میشینم...
-
شعر واره ها
شنبه 16 آذر 1387 17:34
یک. جادوی ماه جاودانه می تابد. گرگها و دل من زیر باران همیشه زوزه می کشند و همیشه بی ثمر... دو. در کناره ی شب سکوت جاری بود. صدای باز و بسته شدن در ، هوای آغشته به بوی مریم را لحظه ا ی آشفت. دیوار های به جای خالی تو دست کشیدند و بهت من شکست. دیگر نمی دیدم...
-
مریض های اورزانسی من
یکشنبه 10 آذر 1387 14:24
یک . ساعت دو نیمه شب پنجره اتاقی را که من و همسر جان خوابیده ایم می کوبند. (توجه داشته باشید که در نمی زنند، زنگ نمی زنند . یکراست می آیند سر وقت اتاقتان) سراسیمه از خواب می پریم و همسرم در را باز می کند. مردی می گوید که بچه اش تشنج کرده . می گویم بروید در درمانگاه تا بیایم . به سرعت برق لباس می پوشم و از دری که بین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذر 1387 13:47
یه وبلاگی هست که یک بنده ی خدایی در ملبورن می نویسه. ظاهرا قصد این وبلاگ صرفا و صرفا توهین کردن به دولت ایران است و نه انتقاد. چیزی که من می خوام به اون بپردازم ربطی به نارضایتی ایشون از عملکرد دولت نداره، بلکه نحوه ی ابراز این نارضایتی است. آقا یا خانمی که اسمشون رو هم نمی دونم در سرتا سر وبلاگ خود فقط فحش داده اند و...
-
تولد
دوشنبه 27 آبان 1387 08:27
«زیستن و ولایت والای انسان بر خاک را نماز بردن، زیستن و معجزه کردن، ورنه میلاد تو جز خاطره ی دردی بی هوده چیست؟ هم از آن دست که مرگ ات، هم از ان دست که عبور قطار عقیم استران تو از فاصله ی کویری میلاد و مرگت؟ معجزه کن معجزه کن که معجزه تنها دست کار توست اگر دادگر باشی...» احمد شاملو دارم فکر می کنم در این سی تا بیست و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آبان 1387 19:51
فیلم باید باور کنیم که گذشته وآدمهای ان فقط به این دلیل زیبا و دوست داشتنی هستند که حالا دیگه وجود ندارند. before sunset رو که دیدم دلم برای روزهای گذشته تنگ شد. برای عشقولانه بازیهای بچه گانه ام . برای دیوانه وار دوست داشتن و دوست داشته شدن . عا شق قدیمی ام رو پیدا کردم و خیال می کردم که اون روز ها می تونه دوباره...
-
که فریبی تو فریب ...
دوشنبه 20 آبان 1387 09:06
هیچ وقت فکر اینجاشو نمی کردم. به خودم می گم حالا دیگه چه اهمیتی داره؟ قضیه از این قراره که من توی این دنیای مجازی آقای (ه) رو- که یک زمانی با هم عشقو لانه بودیم - بعد از این همه سال پیدا کردم . کلی نوستالژیک شدم و براش ایمیل زدم و او هم کلی نوستالژیکانه جواب داد. کلی هم گله مند بود که تو منو گذاشتی و رفتی و به فکر من...
-
نه نشاطی... چه نشاطی...؟
دوشنبه 13 آبان 1387 17:58
این روز ها از خودم بدم میاد. خیلی هم بدم میاد. احساس می کنم که خودمو نمی شناسم. دیروز با "مدی جان" حرف سرما و سرد شدن هوا بود. گفتم من قبلا اینقدر سرمایی نبودم. نمی دونم از کی و کجا سرمایی شدم؟ بعد یادم اومد که من قبلا دست خیلی گرمی داشتم. طوری که دوستام دست منو می گرفتند توی دست خودشون تا گرم بشند. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آبان 1387 08:59
دبیرستان که بودم این شعر «قیصر امین پور » مرحوم رو خیلی دوست داشتم. مدتها بود که نخونده بودمش و یادم رفته بود.حالا دو روزه که توی ذهنم می چرخه : درد های من جامه نیستند تا ز تن در اورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در اورم نعره نیستند تا ز نای جان برآورم درد های من نگفتنی دردهای من نهفتنی است ...
-
مرگ در می زند
چهارشنبه 8 آبان 1387 00:21
هیچ چیز نمی تونه غم از دست دادن یک عزیز رو تسلی ببخشه ، گو اینکه اون عزیز خرگوش کوچولوت باشه. هنوز هم باورم نمی شه . هنوز نگاه به گوشه و کنار خونه می اندازم و فکر می کنم که الانه که سر کوچولوش رو بیاره بیرون ، یه نگاهی به این ور و اون ور بندازه و بدوه به سمت من . هنوز جای چنگولهای کوچولو و ظریفش رو روی گردنم حس می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبان 1387 18:32
سریال هفته ی پیش «دکتر قریب » رو که دیدم یاد «صابرین» افتادم. چند سال پیش یک روز جمعه کشیک بخش هماتولوژی اطفال بودم. بخش هماتولوژی اطفال یکی از سخت ترین و دردناکترین بخش هاییست که هر دانشجوی پزشکی می گذراند. هر کس می رفت به این روتیشن در طول دوره دپرس می شد و خیلی ها بار این غم رو تا مدتها بعد هم به دوش می کشیدند. اون...
-
شعر واره ها
یکشنبه 28 مهر 1387 08:15
دیدی چه ساده بود؟ بعد آن همه سال بعد ان همه برف بعد آن همه که دیده به راه مانده بود و هیچش اما از در نمی آمد دیدی چه ساده بود؟ انگار فقط یک لحظه... نفس فرو رفته بر نیامد و دوباره دنیا بارانی شد.
-
شعر واره ها ،بهانه
پنجشنبه 25 مهر 1387 20:28
راهها مثل همیشه منتظرند من اما پاشنه ی شکسته ی کفشم را انگار گم کرده ام
-
تست شخصیت
چهارشنبه 24 مهر 1387 20:24
می تونید برید به این سایت و تست شخصیت انجام بدید. جالبه . شخصیتتون رو به طنز براتون توضیح می ده . ولی اگه درست گفت یه خبری به من بدید،آخه مال من که به نظر خودم درست نبود. می خوام بدونم من خودمو نمی شناسم یا تست اینها مشکل داره
-
روز های زندگی
دوشنبه 22 مهر 1387 13:23
در زندگی روز هایی هست - مثل امروز- که از همون اول صبح که توی رختخواب چشمهات را باز می کنی، حس می کنی که که هااااا ..! امروز از اون روز هاست. حس می کنی که توان بلند شدن از توی رختخواب را نداری . صدای مجری تلویزیون که داره حلق خودشو پاره می کنه و فریاد می زنه :«یه روز زیبای پاییزی ! سلام زندگی ،سلام ای صبح !... » مثل...
-
معشوقه بودن
شنبه 20 مهر 1387 13:58
اسم کتاب« زنان ونوسی،مردان مریخی» را حتما شنیده اید .تمام آنچه که این کتاب می خواهد بگوید این است که زنان و مردان از زوایای مختلفی به دنیا نگاه می کنند و طبعا برداشت ها و نگرششان نسبت به مسایل مختلف با هم فرق می کند. این چند روز من به مساله ای به نام معشوقه بودن فکر می کردم. به اینکه زنها چه احساسی دارند نسبت به اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مهر 1387 22:14
کسی می دونه این شعر را کدام شاعر سروده؟ یا حداقل کسی ادامه ی این شعر رو بلده؟ کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از خاطره ی آب گرفت؟
-
شبانه
یکشنبه 14 مهر 1387 14:02
سالها پیش من و (ه)،خیلی اتفاقی با هم دوست شدیم. (ه) دانشجو بود و وقتی اولین بار از او پرسیدم که چه رشته ای می خواند گفت:«فلسفه» و من گفتم: چه جالب ! و همین شد آغاز دوستی ای که سه سال طول کشید. چیزی که الان (بعد از اینهمه سال) بهش فکر می کنم این است که چرا دوستی ما نتوانست دوام بیاورد؟ آیا مقصر من بودم که غرورم اجازه...
-
درس و پزشکی (2)
شنبه 13 مهر 1387 15:51
...از طرفی خود امتحان رزیدنتی پدیده ی عجیبی است.هر سال سوال ها لو می رود و انقدر سهمیه های جورواجور در نظر گرفته اند که جای کمی می متند برای انهایی که نه فرزند شهیدند ،نه جانباز و رزمنده و ایثار گر ، و نه سابقه ی مدیریتی دارند نه سابقه ی پنج سال خدمت در مناطق محروم. خود امتحان که یک چیزیست تو مایه های کنکور و چه بسا...
-
درس و پزشکی (1)
پنجشنبه 11 مهر 1387 22:11
یکی از مشکلات من اینه که نمی تونم درس بخونم. منظورم درس خوندنیه که به قصد ونیت امتحان رزیدنتی باشه. خیلی وقت ها به این قضیه فکر می کنم. از طرفی فکر می کنم که بلاخره که چی؟ تا کی می خوام پزشک عمومی بمونم؟ اون هم با این فرهنگی که بین مردم جا افتاده که دیگه حتی برای سرما خوردگی هم می خوان برن پیش یک متخصص. نه از نظر مالی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهر 1387 12:29
من توی یک روستا زندگی می کنم.باور نمی کنی؟ جان خودم راست می گم!از همین روستا هم وصل می شم به اینترنت.(این هم از نتایج انقلاب کبیر اسلامی و صد البته دولت عدالت محوره!!).البته اگه بدونین طرح پزشک خانواده چیه،خیلی تعجب نمی کنید. چون خیلی از پزشک های دیگه هم دارن توی روستاها زندگی می کنند. در واقع این طرح برای اینه که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهر 1387 07:56
اینجا شروعی دوباذه است.تلاشی دوباره برای نوشتن در فضایی که بتونم خود سانسوری ها رو به حد اقل برسانم و نگران قضاوت دیگران در مورد خودم نباشم.نگران نباشم که تصویری که از من در ذهن دیگران نقش بسته لک و پیس بشه.اینجا میخوام سعی کنم که خودم رو و درونم رو بهتر ببینم و بشناسم . سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت...
-
شروع دوباره
دوشنبه 8 مهر 1387 18:46
بیا در را ببند چیزی نگو نیازی به همهمه ی باد و بورانم نیست. نه واژه های عاشقانه و نه کو چه های خیال تنها این بیداری غریب این تک تک باران روی سقف خاموشی ذهن به گریه می اندازدم