گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

شعر واره ها ،بهانه

راهها مثل همیشه منتظرند 

  من اما 

پاشنه ی شکسته ی کفشم را  انگار 

                                         گم کرده ام

تست شخصیت

می تونید برید به این سایت و تست شخصیت انجام بدید. جالبه . شخصیتتون رو به طنز براتون توضیح می ده . ولی اگه درست گفت یه خبری به من بدید،آخه مال من که به نظر خودم درست نبود. می خوام بدونم من خودمو نمی شناسم یا تست اینها مشکل داره

روز های زندگی

در زندگی روز هایی هست - مثل امروز- که از همون اول صبح که توی رختخواب چشمهات را باز می کنی، حس می کنی که که هااااا ..! امروز از اون روز هاست. حس می کنی که توان بلند شدن از توی رختخواب را نداری . صدای مجری تلویزیون که داره حلق خودشو پاره می کنه و فریاد می زنه :«یه روز زیبای پاییزی ! سلام زندگی ،سلام ای صبح !... » مثل پتک می خوره توی سرت و حس می کنی داره بهت فحش خواهر و مادر می ده. دوست داری چشماتو ببندی و امیدوار باشی که نه...امروزی وجود نداره... نه من بیدار نشده ام...

ولی فایده ای نداره، مریض ها منتظرند و تو باید بلند شی، بری لبخند بزنی،«بله جانم» بگویی و به اه و ناله های مردم گوش بدی و این روز سگی را به هر زحمتی که هست شروع کنی.

در زندگی روز ها یی هست که آرزو می کردم کاش آفریده نشده بودم . یا کاش جای دیگری در نقطه ی دیگری از این دنیا آفریده شده بودم . روز هایی که همه ی رنگها خاکستری می شود و احساس می کنم که زمان ، وزنه ی سنگینی است که به دوشم آویخته و نفسم زیر بار ثقل و سنگینی اش می گیرد.

در زندگی روزهایی هست که برای هر کس که پیغامی می فرستی ،جوابی نمی شنوی و انگار فقط خودتی و یک دنیای خالی خالی خالی

در زندگی روز هایی هست...

معشوقه بودن

اسم کتاب« زنان ونوسی،مردان مریخی» را حتما شنیده اید .تمام آنچه که این کتاب می خواهد بگوید این است که زنان و مردان از زوایای مختلفی به دنیا نگاه می کنند و طبعا برداشت ها و نگرششان نسبت به مسایل مختلف با هم فرق می کند. این چند روز من به مساله ای به نام معشوقه بودن فکر می کردم. به اینکه زنها چه احساسی دارند نسبت به اینکه معشوقه باشند و مرد ها چه حسی دارند نسبت به اینکه معشوقه داشته باشند؟ از خیلی از دوستانم پرسیدم که اگر مردی عاشق آنها باشد و بعد با کس دیگری ازدواج کند و بخواهد که شما به عنوان معشوقه کنارش باقی بمانید، چه حسی خواهید داشت؟ جالب اینجا بود که جواب همه ی خانمها یک چیز بود :"احساس بی ارزشی نسبت به خودشان و احساس اینکه مرد مورد نظر آدم پست فطرتی است و نامرد است و...."(بقیه ی فحشهایی را که نثار مرد فرضی فلک زده شد ، سانسور می کنم !!) ولی نکته ی جالب این بود که اقایانی که در مورد این مساله از انها سوال کردم ،معتقد بودند که مردی اگر زنی را دوست داشته باشد و مانع خاصی برای ازدواج با او نداشته باشد، با آن زن ازدواج می کند ، هرچند قریب به اتفاق مردان ترجیح می دهند که یک حیاط خلوت در گوشه ای دیگر برای خودشان دست و پا کنند ! واقعیت این است که زنان در پی عشق به دنبال نوعی احساس امنیت می گردند. احساس اینکه به جایی و به کسی تعلق دارند و آن کس همیشه کنارشان خواهد بود. در کتاب زوربای یونانی(که اگر نخوانداید،حتما بخوانید) زنی هست که پا به سن گذاشته و تمام سالهای جوانیش را با افسران نیروی دریایی به معاشقه پرداخته و سالهای خوشی را پشت سر گذاشته و خاطرات بسیار خوشی هم دارد ولی حتی حالا که پیر شده دلش می خواهد که ازدواج کند و به قول خودمان سر و سامان بگیرد و این نیاز باعث می شود که دل به وعده های دروغین زوربا (شخصیت اصلی رمان ) ببندد.در فیلم شوکران هم می بینیم که "سیما" (پرستاری که نقشش را هدیه تهرانی بازی کرد) گرچه معشوقه است و به نظر می رسد که به این شرایط راضی است ولی با تغییراتی که در زندگیش بوجود می آورد (مثلا چادر میزندو... ) سعی می کند که به خودش بقبولاند که نقش یک همسر واقعی را دارد و آنجا که به "محمود" می گوید:"من فقط یک شناسنامه برای بچم می خوام" به دنبال این است که هویتی برای خود و جنینش دست و پا کند.

شما چه فکر می کنید؟ آیا از نقش معشوقه بودن (چنانچه زن هستید؟)خوشتان می آید؟

و در صورتی که مرد هستید آیا از رابطه با زنی که همسر دارد لذت می برید(با این فرض که عاشق آن زن باشید)

 

 

 

کسی می دونه این شعر را کدام شاعر سروده؟ یا حداقل کسی ادامه ی این شعر رو بلده؟ کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از خاطره ی آب گرفت؟